آوینا یکی یه دونه مامان و باباش

ماه رمضان 92

امروز من تنها اومدم اداره هفته پیش کلا با تو اومده بودم .... حسابی اتیش سوزندی البته قربونت برم تقصیر تو نیست، حوصله ات سر میره و همه همکارها لطف دارن و همش می خوان با تو احوالپرسی کنن و واقعا جواب دادن به اینهمه آدم بزرگ و همش زیر نگاههای اونا بودن از حوصله و توان تو خارج هست خلاصه هفته قبلتر یعنی از 6 تیر تا 14 تیر رفته بودیم خونه مامان جون ... یه روز همه با هم رفتیم گردش و همه وسطی بازی کردن و تو چون شدیدا بابا رو می خواستی و من مجبور شدم تو رو سرگرم کنم و من نتونستم بازی کنم ولی یاد اون موقعها که دختر بودم و همیشه موقع گردشهامون بازی می کردیم و جیغ ...بدو ... جیغ ... جیغ ... و چقدر خوش می گذشت .... و اونجا چند تا تاب بود و دل سی...
25 تير 1392

ادامه اندر احوالات بعد از 2.5 سالگی

باید بگم تمام مدت در حال گفتن این هستی: بجم خوابه---بجم اینکارو می کنه---بجم اونکارو می کنه----قربونت تو برم با اون بجم گفتنت.......که این بچه تو عروسکت هست تمام مدت در حال آواز خوندن هستی و هر چیزی رو که می خواهی بگی با آوازی موزون می گی دقیقا مثل یه شعر، این واقعا منو متحیر کرده، احساس می کنم (البته اگه غلو مادرانه) استعداد بالایی توی شعر یا موسیقی داشته باشی (می خوام عمیقا در این مورد تحقیق کنم) به زور راضی ات می کنم بیایی حموم ولی وقتی میایی دیگه دلت نمیخواد بیایی بیرون و جدیدا با ترفند : برقها رفتن (یعنی خاموش کردن پریز توسط بابا!!!!) بیرون میاییم قربون خنده هات بشم وقتی توی حموم بازی می کنی یه خبر بسیار مهم: دو سه هف...
2 تير 1392
1